Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاري آريا - وب سايت روزياتو - حسين علي پناهي: ” اين پسره؟ همون کوتوله ي ريزه ميزه؟ نه! نه! به هيچ وجه. اينو از من داشته باش، مگه از روي جنازه ي من رد بشي که اين بچه رو توي اين فيلم لعنتي بازي بدي”.

دهه ي 70 است و هاليوود در دوران آشفتگي هميشگي اين سال هاي خود به سر مي برد. مردي که تلفن را قطع مي کند و به کاناپه اش برمي گردد کسي نيست جز رابرت ايوانز، رييس افسانه اي بخش توليد کمپاني پارامونت پيکچرز.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

فيلمي که روز او و بسياري ديگر را خراب کرده، فيلمي است حماسي و البته دردسرساز و پر حرف و حديث از فرانسيس فورد کاپولا با نام «پدر خوانده» (The Godfather) در مورد دسيسه چيني هاي يک خانواده ي تبهکار در نيويورک سيتي. اما اين «کوتوله ي ريزه ميزه» که باعث تکدر خاطر او شده کيست؟
يک ايتاليايي- آمريکايي دون پايه از طبقه ي کارگر از محله ي برونکس نيويورک به نام آل پاچينو که کاپولا اصرار دارد بايد نقش مايکل کورلئونه، فرزند سردسته ي مافياي داستان را بازي کند.

ايوانز براي نقش مايکل کسان ديگري را در نظر گرفته است: رابرت ردفورد يا شايد هم وارن بيتي، نه اين ايتاليايي ژوليده که از نظر او تنها در فيلم هاي درام مواد مخدر در نقش يک معتاد به هروئين مفلوک بازي کرده است. او مي دانست که دارد در تمامي جبهه ها نبردهايش را مي بازد اما خيال نداشت دست از مايکل بکشد. اين آخرين باري بود که وي مي توانست اسم اين پسرک، پاچينو را بشنود. به هيچ وجه نمي خواست ديگر اسمي از او برده شود.
اما مشخص شد که رابرت ايوانز در مورد بسياري از چيزها اشتباه کرده بود.

وقتي که پاچينو تنها 4 سال سن داشت، رُز، مادرش، به او لقب «بازيگر» (The Actor) داد. عصرها که از سينما به آپارتمان کوچکش در برانکس جنوبي بازمي گشتند که وي در آن جان نقش راهنماي نشستن تماشاگران را ايفا مي کرد، بازسازي هاي پسرش از شخصيت هايي که ديده بود را تماشا مي کرد و مي خنديد، همان شخصيت هايي که پاچينوي جوان در حال چرت زدن در سينما ديده بود.پدرش، سالواتوره، سنگتراشي سختکوش، تنها 18 سال سن داشت که "ساني” (در کودکي دوستان پاچينو او را ساني صدا مي کردند) بدنيا آمد و در اواخر بهار سال 1940 و تنها در سن 20 سالگي و کمتر از دو سال پس از تولد فرزندش آن ها را ترک کرد. ُز زني عصبي و خجالتي که بعدها آل پاچينو او را يکي از شخصيت هاي نمايشنامه اي از تنسي ويليامز توصيف مي کرد به بزرگ کردن تنها فرزندش همت گماشت.

جاي پدر را پدربزرگش، جرارد گرفت که از اولين سيسيلي هايي بود که در ابتداي قرن بيستم ميلادي به آمريکا مهاجرت کرده و توانست خود را به عنوان يک نجار ماهر جا بيندازد. اين دو به پشت بام آپارتمان اجاره ايشان مي رفتند و جرارد در حالي که پيپش را دود مي کرد از روزگار گذشته براي ساني مي گفت، از تلاشش براي پيدا کردن راه و موفقيت در دنياي جديد.
در مدرسه وي شاگردي نسبتاً شيطان و دردسرساز بود اما هميشه روياي بازيگري را در سر داشت. مارلون براندو و سپس جيمز دين به الگوهاي او در بازيگري تبديل شده بودند. بازي هاي قدرتمندانه ي اين دو در سبکي جادويي با عنوان «متد اکتينگ» او را مسحور خود کرده بود. درس خواندن در دبيرستاني در منهتن در رشته ي هنرهاي نمايشي موفقيتي براي وي در پي نداشت و خود پاچينو علت آن را طبيعت «کودن» خود در حفظ کردن مطالب و درس خواندن عنوان کرد. ” تنها چيزي که از استانيسلاوسکي مي دانستم، او يک روسي است. من هم اهل برانکس هستم”.

اما علاقه ي آل به بازيگري همچنان در او موج مي زد. او در اين باره گفته است:” وقتي بازي مي کنم مي توانم با کسي حرف بزنم، صحبت کنم، چيزي براي گفتن دارم. شبيه جادوگري است”. شغل هاي عجيبي را تجربه کرد: فروشندگي در يک داروخانه، مامور جمع آوري زباله، راهنماي سينما و مدير يک ساختمان که يک بار عمداً فيوزهاي برق را خاموش کرده تا دختر دوست داشتني و جذاب مورد علاقه اش از او کمک بخواهد که البته نقشه ي خوبي نبود و نتيجه ي دلخواهي در بر نداشت.
بعد از چندين اجراي موفقيت آميز در صحنه ي تئاتر، در نمايشنامه هايي چالش برانگيز و محصور کننده در خارج از برادوي در اواخر دهه ي 60، يک ديدار اتفاقي با مارتي برگمن شانس بازي در فيلم را براي وي مهيا کرد.
نتيجه ي کار بازي در فيلم «وحشت در نيدل پارک» (The Panic In Needle Park) در سال 1971، با داستاني دردآور و رقت انگيز در مورد يک جوان معتاد به هروئين که البته رابرت ايوانز اصلاً علاقه ي به آن نداشت. اين فيلم که امروزه يکي از شاهکارهاي سينما انگاشته مي شود نوعي صداقت خاص و وجدان اجتماعي را در خود نشان مي داد که توسط يک کمپاني فيلم سازي مستقل ساخته شده و در آن برهه ي زماني افراد بسياري را جذب کرد. بدين ترتيب پاچينوي ريز جثه اولين گام را محکم برداشت و نقشي که بازي کرد همه را متقاعد نمود که بازيگري خلاق ظهور کرده است. يکي از منتقدان مشهور بريتانيايي آن دوران به نام ديليس پاول در مورد بازي پاچينو در اين نقش چنين گفت:” اصلاً به نظر نمي رسد که او دارد بازي مي کند. کاملاً واقعي بنظر مي رسد”.
فيلم برداري فيلم «پدر خوانده» نيز براي خودش داستان ها داشت، اما مسير لرزان و پرپيچ و خم توليد و کابوس وار ساخت آن تا زمان اکران فيلم در سال 1972 به خوبي پنهان نگه داشته شد.
استوديو از اين همه شلوغي و عجله بيزار بود، کاپولا دائماً در لبه ي پرتگاه اخراج شدن از پروژه قرار داشت و همواره با فيلم بردار فيلم، گوردون ويليس که به او لقب «شاهزاده تاريکي» داده بودند مشاجره هايي بي پايان داشت. ويليس همواره از درخواست هاي کاپولا شکايت داشت و بارها از وي خواست که براي لهجه ي سنگين براندو زيرنويس تهيه کند. اما تجربه ي فيلم برداري اين فيلم براي پاچينو داستاني کاملاً متفاوت و بي سر و صدا داشت، او خيلي آرام و بي صدا و البته تنها کار خود را مي کرد.

پاچينو در اين باره مي گويد:” در هنگام فيلم برداري، من واقعاً حس مي کردم که غير از کاپولا کسي مرا نمي خواهد”.ديان کيتون، همبازي او در اين فيلم، که بعدها با پاچينو رابطه هاي پر فراز و نشيبي داشت نيز اين موضوع را تاييد کرده و مي گويد: "ما در هنگام فيلم برداري مانند زوجي عجيب و غريب بوديم”. پاچينو در طول فيلم برداري براي اين که ديگر عوامل از او خوششان بيايد خود شيريني نمي کرد و بين برداشت ها به صداي استراوينسکي گوش مي داد و بدين ترتيب از ديگر عوامل فاصله مي گرفت.
طبيعت خجالتي او دليل اين ماجرا نبود بلکه او داشت تکنيکي خاص را دنبال مي کرد که باعث مي شد وي رفته رفته در نقش هايش محو شود، مانند تقليد تيک هاي فيزيکي و عصبي شخصيت داستاني فيلم که رفته رفته او را به درون خود مي کشيد. براي بازيگري که بعدها به بالا بردن بيش از حد مقدار حس دراماتيک نقش هايش متهم مي شد، بازي او در فيلم «پدر خوانده» شاهکاري از نقش آفريني کنترل شده و دوست داشتني با گام هايي سنجيده بود.

وقتي که براي اولين بار با شخصيت مايکل در يک عروسي خانوادگي با صورتي بي احساس مواجه شديم، که در يونيفورم نظامي اش بسيار موقر به نظر مي رسيد، وي غريبه اي بود که با تجارت خونين خانواده اش هيچ سنخيتي نداشت به نحوي که اگر نمي دانستيد او يک کورلئونه ي واقعي با خون کورلئونه اي است باور نمي کرديد که وي بتواند از بازي در اين نقش لذت برد و موفق شود.
حتي همبازي هاي او نيز از دوري کردن ها و تنها ماندن هاي پاچينو در طول فيلم برداري متعجب شده و بسياري بر اين باور بودند که چنين رفتارهايي و به خصوص بازي ظاهراً سرد و بي روح او فيلم را دچار آسيب شديد خواهد کرد. خواستن عذر اين بازيگر ساده و ساکت با بازي ظاهراً احمقانه اش بسيار محتمل و قابل قبول بنظر مي رسيد اما هنوز براي قضاوت در مورد اين کوتوله ي ايتاليايي زود بود.
ظرافت و ريزبيني او در نقش آفريني اش در اين فيلم تا زمان اکران فيلم ناشناخته و نامأنوس باقي ماند و وقتي فيلم اکران شد بسياري از منتقدان آن را جادويي ترين نقش آفريني دوران ناميدند. شايد اين موفقيت براي يک بازيگر تازه بدوران رسيده ي الکلي بزرگ و غيرقابل تصور بود، شيطاني که پياله را از خود دور نمي کرد.
او از همان سال هاي کودکي به نوشيدن الکل روي آورد و به گفته ي خودش 9 يا 10 ساله بود که اولين ليوان مشروبات الکلي را سر کشيد. اما در اين دوران او بايد بعد از هر نمايشي که اجرا مي کرد مقداري الکل مي نوشيد و حتي قبل از آن. در برخي از موارد صبحانه اش تنها يک ليوان شراب بود. آخر هفته ها هم در تنهايي به شدت زياده روي مي کرد و معمولاً تا روزها به ميگساري ادامه مي داد . اين موضوع بي ارتباط با زندگي شخصي و روابط عاطفي اش نبود.

اولين رابطه ي عاطفي طولاني مدت او با بازيگري به نام جيل کيليبورگ بود که مدت زيادي را در مشروب فروشي ها مي گذراندند اما در نهايت در اواخر دهه ي 1970 وي به اين نتيجه رسيد که اين همه مستي براي وي خوب نيست و دست از اين عادت ناخوشايندش برداشت. اگر چه فرانسيس فورد کاپولا اولين پدرخوانده ي سينمايي پاچينو بود اما او در ادامه دو پدر خوانده ي مهربان ديگر نيز پيدا کرد: سيدني لومت و برايان دي پالما، کارگرداناني که تمام مهارت و خلاقيت مثال زدني او را براي بازي در يک نقش از اين بازيگر ساده بيرون کشيدند. لومت در فيلم هاي «سرپيکو» (Serpico) و «بعد ازظهر سگي» (Dog Day Afternoon) به ترتيب در سال هاي 1973 و 1975 چنان بازي از پاچينو گرفت که راه رفتن روي طنابي بين شور و احساس از يک طرف و زياده روي از طرف ديگر بود.
بازي احساساتي، انفجاري، خيره کننده و البته کمي اغراق آميز او در نقش توني مونتانا در فيلم «صورت زخمي» (Scarface) در سال 1983 بار ديگر توان بازيگري او را به رخ کشيد. اما اين فيلم او را از دنيايي که وي به آن عادت داشت و نقش هايي ظريف و سرد را بازي مي کرد دور کرده و به سمت يک نقش هيستريک کليشه اي سوق مي داد. شايد به همين دليل بود که به غير از فيلم «صورت زخمي» سال هاي دهه ي 1980 براي وي خوشايند و موفقيت آميز نبود.
بعد از شکست تجاري فيلم هاي «گشت زني» (Cruising) در سال 1980 به کارگرداني ويليام فردکين که در مورد يک قاتل سريالي همجنس باز درک نشده بود و البته مورد انتقاد تمامي منتقدان قرار گرفت و فيلم بدنام «انقلاب» (Revolution) به کارگرداني هيو هادسون که باعث ورشکستگي يک کمپاني فيلم سازي بريتانيايي شد، پاچينو تصميم به کناره گيري از دنياي سينما کرد و بار ديگر به تئاتر بازگشت.
اما ديان کيتون او را به سينما باز گرداند. زماني که شرايط مالي براي پاچينو سخت شده بود کيتون به او گفت:” فکر ميکني داري چيکار مي کني؟ فکر مي کني مي توني برگردي به عقب و دوباره توي يک اتاق اجاره اي زندگي کني؟ تو قبلاً خيلي پولدار بودي، براي يه مدت خيلي طولاني عزيز من. ديگه نمي توني برگردي”.

پاچينويي که بازگشت کمي بي سر و صداتر و آرام تر از قبل بود و انتخاب اول او نيز در دنياي کمدي شکل گرفت. با بازي در نقش آلفونس "بيگ بوي” کاپريس با بازي بي نقش و شرورانه ي خود در سال 1990 در فيلم «ديک تريسي» (Dick Tracy) بار ديگر خود را به هاليوود ثابت کرد و اولين اسکار خود را براي بازي در نقش يک کهنه سرباز کور عصباني و بددهن در فيلم «بوي خوش زن» (Scent Of A Woman) در سال 1992 بدست آورد. کساني که بازي او را در اين فيلم ديده اند به سختي مي توانند باور کنند که پاچينو کور نيست.
در سال 1995 بازي در نقش يک کارآگاه تند مزاج و رام نشدني به نام وينسنت هانا در فيلم «مخمصه» (Heat) به کارگرداني آنتوني مان که يک بازي موش و گربه ي خطرناک را با يک گروه سارق بيرحم به رهبري يک مرد خونسرد و بي احساس با بازي رابرت دنيرو آغاز مي کند بار ديگر او را از نقش يک بازيگر آرام و کم رو خارج کرد. بازي او در فيلم تحسين شده اما شکست تجاري خورده ي «نفوذي» (The Insider) به کارگرداني مايکل مان در سال 1999 در مورد قاچاق دخانيات هنرمندي او را بيش از پيش به تصوير کشيد.

با شروع قرن بيستم ديگر جا براي بازيگراني مانند پاچينو و رابرت دنيرو که با روش متد اکتينگ خود هنر بازيگري را آموزش مي دادند تنگ شده بود. ديگر دنياي فيلم هاي مارول و بازيگران جوان و خوش چهره بود و کشوري براي پيرمردها در دنياي هاليوود وجود نداشت. اما بدون شک پاچينو يکي از بزرگ ترين، دوست داشتني ترين و نابغه ترين بازيگران تاريخ سينماست که مانند جيمز دين، مارلون براندو و رابرت دنيرو سال هاي سال طول خواهد کشيد که کسي مانند او را بر پرده ي سينما ببينيم.

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۸۸۱۸۶۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

اتفاق غیرمنتظره: انتقاد تند آنچلوتی از بایرن مونیخ!

به گزارش "ورزش سه"، آنچلوتی معمولا به عنوان یک سرمربی آرام شناخته می‌شود اما در نشست خبری پیش از بازی برگشت برابر بایرن مونیخ در مرحله نیمه نهایی رقابت‌های لیگ قهرمانان اروپا در پاسخ به سوالی درباره ناکامی‌اش در آلمان انتقادهای تندی را مطرح کرد.

این مربی ایتالیایی در فاصله جولای ۲۰۱۶ تا سپتامبر ۲۰۱۷ و به مدت ۱۵ ماه هدایت بایرن مونیخ را بر عهده داشت اما پس از قبول شکست 0-3 برابر پاری سن ژرمن از این سمت کنار گذاشته شد و حالا معتقد است که حمایت کافی از او صورت نگرفته است.

او در نشست خبری پیش از این بازی در پاسخ به سوالی در این باره گفت:« این داستانی قدیمی است! ما کاری داریم و باید آن را انجام بدهیم و ایده مشخصی برای آن داریم. اما در عین حال به حمایت باشگاه هم نیاز داریم. این حمایت اهمیت زیادی دارد، در غیر این صورت کارتان خوب نخواهد بود. و اگر این حمایت صورت نگیرد، بهتر است که جدا شوید. مانند اتفاقی که بین من و بایرن رخ داد.»

این واقعیت که سرمربی رئال مادرید صراحتا و به تندی از بایرن مونیخ و مدیران این باشگاه انتقاد کرد اتفاقی بسیار غیر عادی از سوی او که همه به آرامش و خوش رفتاری‌اش باور دارند به حساب می‌آید.

یکی از موضوعاتی که کاملا مشخص است این است که منظور کارلتو بخشی از بازیکنان تیم هم بوده‌اند. شش سال و نیم پیش و پس از این که او تصمیم گرفت در بازی برابر پاری سن ژرمن، آرین روبن، فرانک ریبری، متس هوملز و کینگزلی کومان را روی نیمکت و ژروم بواتنگ را روی سکو بگذارد، شرایط در رختکن به ضررش پیش رفت و او مایل بود که مدیران این باشگاه حمایت بیشتری از او داشته باشند.

یکی از دلایلی که مطرح کردن این اظهارات از سوی آنچلوتی باعث تعجب بسیاری شده این است که او همچنان رابطه بسیار خوب و صمیمانه‌ای با کارل هاینس رومنیگه دارد. رومنیگه بود که پس از شکست برابر پاریس خبر اخراج او را منتشر کرد و پس از آن هم گفت که آنها با اشک با یکدیگر خداحافظی کرده‌اند و آنچلوتی به او گفته:« حالا تو دیگر رییس من نیستی اما تا همیشه دوستم خواهی ماند.»

اولی هوینس، رییس هیئت مدیره، این باشگاه پس از شکست سنگین برابر پاریس دیگر تمایلی به حمایت از کارلتو نداشت و تصمیم گرفت که یوپ هاینکس را بار دیگر به عنوان سرمربی بایرن و جانشین او انتخاب کند.

با این حال، آنچلوتی در نشست خبری گفت:« من رابطه بسیار خوبی با هوینس و رومنیگه و همه کسانی که در این باشگاه کار می‌کنند دارم. اما ذات کار ما همین است. اگر حمایتی صورت نگیرد، بهتر است که از مشکلات بعدی جلوگیری کنید و هرکدام به مسیر جداگانه‌تان بروید.»

او پیش از بازی رفت درباره دوران حضورش در مونیخ گفته بود:« بله، این مدت می‌توانست طولانی‌تر باشد اما یک سال و نیم هم بسیار خوب بود. مربیگری در این باشگاه احساس خوبی داشت.»

دیگر خبرها

  • شهادت و زخمی‌شدن چندین فلسطینی در حملات جدید رژیم صهیونیستی+ فیلم
  • زخمی شدن ۴ نظامی دیگر صهیونیست درغزه
  • اتفاق غیرمنتظره: انتقاد تند آنچلوتی از بایرن مونیخ!
  • زخمی شدن ده‌ها سرباز ناتو + جزئیات | جراحات آنها جدی است؟
  • زخمی شدن ده‌ها سرباز حین رزمایش ناتو در سوئد
  • پیام تصویری حماس درباره کشته شدن اسیر اسرائیلی
  • چاقوکشی در بیمارستانی در چین/ ۲۳ نفر کشته و زخمی شدند!
  • وقتی «محرمانه لس‌آنجلس» بالاتر از «پدرخوانده» قرار می ‌گیرد
  • هلاکت و زخمی شدن ۴ نظامی صهیونیست بر اثر حمله پهپادی حزب الله
  • نیاز به سرگرمی سالم برای مخاطب/ سعید ابوطالب «سناتور» را می‌سازد